جدول جو
جدول جو

معنی خون کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خون کشیدن(دَ)
خون از موضعی خارج کردن، اشک خونین از غم ریختن:
سیاووش لشکر بجیحون کشید
بمژگان همی از جگر خون کشید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبن کشیدن
تصویر غبن کشیدن
متضرر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طول کشیدن
تصویر طول کشیدن
به درازا کشیدن، ادامه یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
جان خود را از کشته شدن با پرداخت پولی رهانیدن. (از آنندراج) : فلانی با پرداخت وجهی خون مرا خرید
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ دَ اُ دَ)
خواری کشیدن. منت کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ)
خون آشامیدن. خون خوردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فصد کردن. رگ زدن. (آنندراج). رگ گشادن.
- خون گشادن از چشم، خوناب گریستن. خون گریستن
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
خون جاری شدن. خون رفتن. خون چکیدن. خون تراویدن. (آنندراج) :
کنون چو عذر گناهان خویشتن خواهم
ز شرم خون دودم از بدن بجای عرق.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
چکیدن خون. قطره قطره فرو ریختن خون:
زنهار که خون می چکد از گفتۀ سعدی
هر ک اینهمه نشتر بخورد خون بچکاند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ شَ / شِ دَ)
حمل خاک کردن. خاک بردن
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
خون ریختن بسیار. (یادداشت مؤلف) ، بوی خون آمدن. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از فراهم آمدن مقدمات دشمنی و خصومت
لغت نامه دهخدا
(هََ/ هَِ شُ دَ)
دایره بر زمین کشیدن. (یادداشت مؤلف) ، اطراف چیزی را خط رسم کردن. حدود چیزی را معین کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ زَ دَ)
سخن شنیدن اعم از آنکه خوش باشد یا ناخوش. (آنندراج). تحمل سخن کردن:
گدای من سخن تلخ میفروش کشید
خوش آنکه منت می چون سبو بدوش کشید.
مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ /خُشْ گِ کَ دَ)
ادامه یافتن. بدرازا کشیدن
لغت نامه دهخدا
(رَءْیْ اَ تَ)
لشکر کشیدن
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ وَ دَ)
زیان کشیدن. زیان بردن. ضرر بردن:
قلم بگیر و فزونی مجوی و غبن مکش
اگر به حکمت و علم اندر اهل پایگهی.
ناصرخسرو.
شادی که غبن میکشی و دم نمیزنی
در شهر این معامله با هر گدا رود.
ملا نظیری نیشابوری (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ فَدَ)
آواز برآمدن از بینی مردم در وقت خواب یابسبب گلو فشردن. خرخر کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در این عبارت آمده است و ظاهراً بمعنی اعراض کردن و اقبال ننمودن و روی گردانیدن است: خواص خدم او و کسانی که معلم و محرض او بودند در این خاکساری بخود کشیدند و همه از وی برگردیدند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 49)
لغت نامه دهخدا
(لِ شُ دَ)
صلیب کشیدن، و آن خط کشیدن با انگشت برسینه بشکل صلیب است نزد مردان و زنان عیسوی بهنگام حضور بر سر اموات و یا مواقع ورود بکلیسا یا هنگام بزرگداشت واقعه ای که آن را از جانب خداوند میدانند
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
حمل خار کردن، تحمل ناراحتی نمودن. کارهای سخت و صعب تحمل کردن. مؤلف آنندراج معتقد است تخصیص خار بصلۀ ’به’ بیجاست و همچنین تخصیصش به ’از’ نیز صحیح نیست یعنی به خار کشیدن بمعنی درآوردن و از خار کشیدن بمعنی برآوردن. چون:
اول سری برخنۀ دیوار می کشم
دیگر به آشیانۀ خود خار می کشم.
صائب (از آنندراج).
بیت فوق مثال برای به خار کشیدن است یعنی به آشیانۀ خود خار می کشم.
سوزن تمام چشم شد از انتظار من
با ناخن شکسته ز پا خار می کشم.
صائب (از آنندراج).
بیت فوق مثال برای از خار کشیدن یعنی ازپا خار می کشم
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ)
سفره گستردن. سفره پهن کردن:
بخلق و فریبش گریبان کشید
بخانه درآوردش و خوان کشید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَنْوْ)
بیرون کشیدن. بدرآوردن. استخراج:
آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز کف ّ او نتواند برون کشید.
منجیک.
سر مایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ)
فصد کرده. خون گرفته. (آنندراج) :
مینای می چو گشت تهی دست از اوبدار
آسودگی ضرور بود خون کشیده را.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
کناسی. حمل و نقل کوت یا کود به مزارع و باغها. و رجوع به کوت و کود و کوت کش و کوت کشی شود
لغت نامه دهخدا
بر آوردن صدا از لب جمع شده بمنظور متوجه ساختن کودک نوزاد یا راندن و تشویق کردن اسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موس کشیدن
تصویر موس کشیدن
از میان لبان صفیری در آوردن (شبیه بصوت) برای نوازش کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین کشیدن
تصویر کین کشیدن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبن کشیدن
تصویر غبن کشیدن
زیان بردن ضرر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طول کشیدن
تصویر طول کشیدن
به درازا کشیدن ادامه یافتن بدرازا کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
صفیر از دهان یا از سوت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنه کشیدن
تصویر خرنه کشیدن
غرش کردن جانوران مانند گربه و ببر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کشیدن
تصویر جان کشیدن
کشتن بیرون آوردن جان، عذاب دادن معذب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش کشیدن
تصویر گوش کشیدن
((کِ دَ))
کنایه از توجه نکردن، اهمیت ندادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
((کَ یا کِ دَ))
با دهان سوت زدن
فرهنگ فارسی معین